پیرمرد وقتی جنازه شهید محمدرضا حقیقی را دید لبخند زد.
پرسیدم لبخند معنا داری زدی؟
پیرمرد آهی کشید و گفت: میدانستم به این مقام میرسد.
روزي محمدرضا در سجده توجهام را جلب کرد.
نمازش که تمام شد به او گفتم:
پسرجان! با کسی دعوا کردهای؟
گفت: نه.
گفتم: از پدر و مادرت چیزی خواستهای که برایت نخریده اند؟
گفت: نه.
گفتم: پس چرا اینقدر گریه میکنی؟
محمدرضا گفت: وقتی احساس میکنم با این ضعف و بار گناه در برابر خدا ایستادهام بدجوری شرمنده میشوم.
پیرمرد به این جا که رسید گریه شدیدی کرد و گفت: ما در حال تشییع جنازه عارفی 14 سالهایم که به مقام شهادت رسیده است.
همراه ما باشید با فایل صوتی....
ایثارآنلاین جامعه مجازی شهیدان آزادگان جانبازان و ایثارگران کشور
تهران -خیابان پاسداران-خیابان گل نبی-خیابان ناطق نوری - ساختمان قرآن و عترت-پلاک 58- راهرو دوم-طبقه چهارم- واحد 24
کد پستی: 1947755657